بادها دلتنگاند، دستها بیهوده، چشمها بیرنگاند. شهرها میلرزند، برگها میسوزند، یادها میگندند...
...یادها میلنگند٬ انسان ها میگندند...
ای بابا! این که آخر افسردگی بود شیزو جان!حالا که اینطور شد پس:زندگی را گرچه جز پایان گرفتن هیچ پیغامی فراتر نیستباز میگوید دلم ، لختی تامل کن، ببین پیغام دیگر نیست!!!
یادها می گندند و زمان می ماندبا اجازه نشانی دفتر یادداشتت را نوشتم که از خاطرم نرود!
خودت نگندی !
...یادها میلنگند٬ انسان ها میگندند...
ای بابا! این که آخر افسردگی بود شیزو جان!
حالا که اینطور شد پس:
زندگی را گرچه جز پایان گرفتن هیچ پیغامی فراتر نیست
باز میگوید دلم ، لختی تامل کن، ببین پیغام دیگر نیست!!!
یادها می گندند و زمان می ماند
با اجازه نشانی دفتر یادداشتت را نوشتم که از خاطرم نرود!
خودت نگندی !