یادداشت های یک شیزو

یگانه تفاوت شما با دیوانگان در این است که آنها در اقلیت اند

یادداشت های یک شیزو

یگانه تفاوت شما با دیوانگان در این است که آنها در اقلیت اند

پرتگاه (داستانی کوتاه از رضاقاسمی)

ایستادم. لبه‌ی هر چیز بُرنده. لبه ی هر چیز باز به پرتگاهی پُر از چیزهای بُرنده. ایستادم. هر چیز بُرنده ایستاده. از خود خم شدم. ایستادم روی بریدگی های خویش. ایستادم روی پرتگاه های خویش. و تکیه دادم بیرحمانه به برندگی های خویش. آفتاب نبود؛ نه ستاره نه ماه. شبنم های تاریک روی تیغِ برگ ها. آنجا زنی بود. آنجا زنی با گریه های خویش تاریکی را می برید. آنجا گریه ای خیانت می کرد. آنجا کسی تف می کرد. با تمام بریدگی هایم کسی مرا تف می کرد. آنجا دامنی افتاده روی تاریکی. آنجا پدری تف می کند به زندگی خویش. آنجا راه می بریدم به تاریکی. کسی تاریکی را قطعه قطعه می کرد. کسی به تاریکی من تف می کرد. کسی مرا تف کرد به انتهای تاریکی. دامنت را بپوش. با بریدگی هایم برهنه ترم. بر لبه ی پرتگاه تاریک ترم. با هر چیز تیز، با لبه ی برنده ی هر چیز تیز راه می بُرم به تاریکی. دامنت را بپوش. قیمت هر چیز در تاریکی ارزانتر. صدایم نکن. بگذار بترسم. بر لبه ی این همه بریدگی تنهاتر. قیمت ترس در  انتهای تاریکی است. دامنت را بپوش. در روز برهنه تری تا به تاریکی. تو با دشنه زاده شدی، من با بریدگی. تمام شیشه های شکسته، تمام شیشه های نوک تیز راه می زنند بر من. آنجا کسی گریه می کند. دامنش را می پوشد و گریه می کند. مردی کنار شلوارش ایستاده. ترس روی لبه ی چاقو ایستاده. تاریکی از زیپ شلوار بالا می رود. من از پرتگاه پایین می روم. من از شیشه های لب تیز پایین می روم . آنجا کسی می خندد. دامن از خنده بالا می رود. زیپ از خنده بالا می رود.


تاریکی پرت می شود.
ته پرتگاه پر از  بریدگی های تهِ هر چیز.
صدایم را نمی شنوید.

نظرات 6 + ارسال نظر
هما شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 18:10 http://ajabhesie.blogfa.com/

این فوق العاده بود
راستی یه قسمتهایی از پایان نامم رو حتما برات مبفرستم
فقط یکم فرصت لازم دارم :)

شعر قبلی هم فوق العاده بود
جمال جمعه رو نمیشناختم...سعی میکنم بشناسم

لیلیت شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 19:01 http://ladyla.blogsky.com/

آره خیلی ممنون میشم اگه این کار رو بکنی. وردی که بره‌ها می‌خوانند رو هم داری؟

و در مورد ناز. نمی‌دونم. شاید. من هیچ وقت یاد نگرفتم باید چی کار کنم! در نتیجه شد این که دیدی یا بهتر بگم خوندی.

از رضا قاسمی داستان کوتاه نخونده بودم. این مرد از جون ما چی می‌خواد!؟!؟!؟

سمفونی باران شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:08

یاد این افتادم نمی دونم چرا.

تف بر من و سکوت من و شعرم

تف بر تو باد و زندگی و شاید

تف بر کسی که چشم به ره ماند

تف بر کسی که سوی کسی آید

...

سپاس.لذت بردم.

زنی دیگر یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:48 http://another-woman.blogsky.com

چی میتونم بگم؟..جز اینکه فوق العاده بود!

لیلیت یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:27

نمی‌دونم. مغزم به این چیزا نمی‌کشه. هنگ می‌کنیم و حالمان بد می‌شود.

متین یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 14:17 http://gahnevesht-matin.blogfa.com

زنی گریه می‌کند کنار دامنش ..

کنار دامنی که پوشیدن و نپوشیدنش فرقی ندارد ..

خون از بریدگی‌های مرد فوران می‌کند و

با خون زن قاطی می‌شود ..

ـــــ

یه چیزه پیچیده‌ای بود !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد