نزدیکتر بیا، از دور سکوتت را نمیشنوم...
------------------------------------------------------
نزدیکتر نیا. دیگر صدای سکوتت برایم شنیدنی نیست...ای که گفتی انتظار از مرگ جان فرساتر است
کاش می مردم ولیکن انتظاری داشتم
------------------------------------------
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
(افشین یداالهی)
-----------------------------------------------
تو را می بویند و می بوسند
اما در ذهن خود برایت طناب دار می بافند
----------------------------------------------
خاطره شکلی از دیوار است
و
فراموشی شکلی از آزادی
از ارتفاع مضحک ِ کیف آور ِ جنون ....
---------------------------------------------------------------
پ. ن : شعری از شهرام میرزایی
پ. ن . ن :جهان جای عجیبی ست اینجا هرکس شلیک می کند خودش کشته می شود.
نامت را در هیچ یک از شعرهایم
نمی نویسم
از تو
با هیچ کس
حتی در لفافه
حرف نمی زنم
در جمع ، با تو چون غریبه سخن می گویم
از رسوایی می ترسم
پنهانی به دیدارم بیا
همچنان پذیرای تو خواهم بود
در حیات خلوت روحم
که مخصوص ملاقات های خصوصی است
(حافظ موسوی)
نوشته هام زیادی کوتاه ان ؟ نه ؟ امروز می خوام یه یادداشت بلند ( نه
زیاد بلند ! بلکه بلند تر از قبلی ها ) بنویسم...تصمیم گرفتم هر چیزی که
الان دارم بهش فکر می کنم رو بنویسم
صبح با یه ذهن کاملا فوتبالی از خواب بیدار شدم ! امشب شب هول ناکیه ...
بعد حذف ایران از جام جهانی و اولین حسرت من برای جام جهانی امشب می تونه
تعداد این حسرت ها به عدد 3 برسه ! آره 3 ! آرژانتین و پرتقال امشب در یک
قدمی حذف از جام جهانی اند و این یعنی انتهای حسرت... نبودن مسی و توز و رونالدو با بازی های فانتزی
شون خیلی دردآوره... تصور کنین ! کردین ؟ اوه یادم نبود... فکر کنم مشتری
های اینجا زیاد اهل فوتبال نباشن ولی خب فوتبال واسه من یه چیز دیگه ست ،
با تمام علاقه دیوانه واری که به کتاب و فیلم دارم ولی شدیدا معتقدم هیچ
پدیده ای به اندازه فوتبال نمی تونه وجه دراماتیک داشته باشه و آنی ترین و
شدید ترین احساسات رو تو یه لحظه به آدم منتقل کنه... وقتی با یه نگاه دیگه به فوتبال بنگرید می بینید چیزی فراتر از یک بازی ساده ست...حالا اگه احیانا
کسی اهل فوتبال بود تو کامنتش بگه
خب ! دیگه به چی فکر می کنم ... اینجا یه کم بحث سیاسی میشه و من مجبورم
یا فکرمو سانسور کنم یا بیخیال شم ... ولی نوشتن با سانسور بهتر از
ننوشتنه... صبح تو روزنامه ها خوندم دفتر کروبی پلمپ شده ، یکی از اقلامی
که الان تو سفره ی قاطی پاتی مغزمه همینه... تو دلم شجاعت و آزادگی کروبی رو تحسین
می کنم... وایسین نرین پاراگراف بعدی هنوز یه تکیه اش مونده ! اقایان حجاریان و
عطریان فر و شریعتی در میزگردی ! ترتیب اصلاح طلبان را دادند ! و قرار است
به زودی این میزگرد را ببینیم... یاد روزایی هستم که عطریان فر رئیس
شورای سیاست گذاری روزنامه شرق بود و من عاشق شرق بودم(جوری که هنوزم اکثر
شماره های شرق رو آرشیو شده نگه داشتم) یاد سال 76 که تازه یه چیزایی
حالیم شده بود و "صبح امروز" به مدیر مسئولی حجاریان روزنامه ای بود که هر
روز به همراه خرداد و نشاط می خریدم و ... بیشتر از این حوصله ی ورود به
جزئیات ! رو ندارم فقط بگم حس خیلی بدیه
باید اعلام کنم از نوشتن همه چیزایی که تو ذهنم بود پشیمون شدم ! آخه خودتون رو بزارین جای من ، میشه آدم هر چی تو ذهنشه رو بگه ! خدایی میشه ؟ یه سری افکار هستن که خطرناک ان... یه سری هستن غیر قابل پخش... یه سری خصوصی ان ... یه سری اصلا به زبون نمیان ...
چه جسارتی ! من یه مطلب نوشتم توش خبری از ادبیات نبود ! خیلی خب ببخشید ! اینم یه شعر :
هر شب باز می گردم
پیغام ها را زیر و رو می کنم
که هیچ کدام از تو نیست
و منشی تلفنی
در آرزوی شنیدن صدای تو
پیر پیر شده است
(حمید رضا شکار سری)
پ. ن : یه بحثی تو کامنتا شد گفتم اینجا هم اضافه اش کن :
اگه بخواین فقط یکی از فکراتون رو پنهان کنین اون فکر کدومه ؟ (توضیحات تو کامنت دونی هست)
امیدوارم دنیا آنقدر تاریک نشود که برای دیدن رویای خصوصی نیز به ف ی ل ت ر شکن محتاج باشیم
پ . ن : جمله ای مصاحبه سید علی صالحی درباره سفر شفیعی کدکنی
-----------------------------------------------------------------------
اگر آدمی زمانی می خواهد کسی شود ، باید حرمت سایه اش را هم نگه دارد
(نیچه)
بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند بیدار است ؟
پ . ن : با تشکر از آقای کی یر کگارد
گلوله ای
که من را
کشت...
.
.
.
می خندید
پ. ن : تیتر عنوان و شعر هر دو از : شمس لنگرودی
نخوابیده
پ. ن ۱ : از نزار قبانی بزرگ
پ . ن ۲ : بنده ایشان را بزرگترین شاعر عاشقانه سرا می دانم و حیف که تنها ۱۰ درصد آثارش ترجمه شده
بوسه های کوچیک و یواشکی
یا
بوسه های بزرگ و آبدار ؟
پ.ن ۱ : گزینه سوم : بسته به لحظه و مکان هر کدام لذت خودش را دارد
پ.ن ۲ :گزینه چهارم : چه فرقی داره بابا ! ماچ ماچه دیگه... این سوسول بازیا چیه
پ.ن ۳ : میانِ ما بیست سال فاصله است
اما چندان که لَبانت بَر لَبانَم آرام میگیرد
سالها فرو میریزند
و شیشهی عُمر
در هَم میشکند ! (نزار قبانی)
مگه چند بار به دنیا میایم که این همه می میریم ؟
ما دو هسته بودیم که هیچ وقت کاشته نشدیم !
بادها دلتنگاند، دستها بیهوده، چشمها بیرنگاند. شهرها میلرزند، برگها میسوزند، یادها میگندند...
لبان ات کتاب اند
که با یک بوسه
خوانده می شود .
--------------------
تن تو کتابخانه ای است
که من گاه به گاه
به آن مراجعه می کنم .
------------------------
بستر
کتاب لذت است
گشوده برای دو خواننده .
------------------------------
هماغوشی ما
کتابی است بسته
که خود را می نویسد .
شعر: جمال جمعه شاعر ، مترجم وپژوهش گر عراقی
ترجمه: حمزه کوتی
وقتی حواست هست... فقط زیبایی
وقتی حواست نیست... زیباترینی
حالا... حواست هست؟
پ. ن : نمی دونم کی اینو گفته ولی خیلی قشنگه
وقتی درد را به رگ های خشکیده ام
تزریق کردی
چه ساده بودم
که
خیال کردم
خونی تازه وارد رگ هایم شده !