یادداشت های یک شیزو

یگانه تفاوت شما با دیوانگان در این است که آنها در اقلیت اند

یادداشت های یک شیزو

یگانه تفاوت شما با دیوانگان در این است که آنها در اقلیت اند

closer

نزدیک‌تر بیا، از دور سکوتت را نمی‌شنوم...

------------------------------------------------------

نزدیکتر نیا. دیگر صدای سکوتت برایم شنیدنی نیست...

یادداشت های نقطه صفر (۳)

ای که گفتی انتظار از مرگ جان فرساتر است

کاش می مردم ولیکن انتظاری داشتم

------------------------------------------

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود

(افشین یداالهی)

-----------------------------------------------

تو را می بویند و می بوسند

اما در ذهن خود برایت طناب دار می بافند

----------------------------------------------

خاطره شکلی از دیوار است

و

فراموشی شکلی از آزادی

دلم لبریز از آرزوهای نارس ست...

یک گوشه ی اتاق برو در خودت بمیر
یک گوشه ی اتاق فقط عنکبوت پیر

 تنها نشسته ام به خودم فکر می کنم
دارم به عاشق تو شدن فکر می کنم :

 لب دادن دو سایه ی ترسو در آیینه
زیبایی مضاعف گیسو در آیینه

از جیب من که عکس تو را در بیاورند
تصویر لخت رقص تو را در بیاورند

.
.
.

رفتی معامله شدی و مستند شدی
با یک کسی شبیه خودت نامزد شدی
 
آیا وکیلم از طرف ... تا هوو شوی
توی شناسنامه ی خود مال او شوی

 یعنی که عاشقت شده ام ، بشکنی مرا
آیینه ی دق ات شده ام ، بشکنی مرا

 
رفت آمد دو آیینه در هم شکسته شد
در بغض حرف هات دلم کم شکسته شد ؟

.
.
.

پاشیده شو به مغز من ای سنگ فرش خون

از ارتفاع مضحک ِ کیف آور ِ جنون ....


---------------------------------------------------------------


پ. ن  : شعری از شهرام میرزایی


پ. ن . ن :جهان جای عجیبی ست اینجا هرکس شلیک می کند خودش کشته می شود.

رها کن، اگه مال تو باشه برمیگرده!

نمیدونم این جمله رو اول از قول یونگ شنیدم یا تو فیلم Indecent Proposal بود که به گوشم خورد ؟

شاید جمله ی قشنگی باشه ، ولی یه جورایی یه نگاه آرمانی به عشق و زندگی توشه ... آرمانی بزرگ که به نظرم دیگه کاربرد عملی نداره ، ماها بیشتر این جمله و جمله های اینچنینی رو به اطرافیانمون می گیم ولی وقتی خودمون تو موقعیت اش قرار می گیریم، میبینیم خیلی سخته ... یعنی به همین راحتی ؟ کسی رو که دوست داری بزاری بره ؟ به نظرم یه جور حماقت پنهان تو این عمل پنهانه... شاید جنگیدن بهتر باشه ؟ تا جایی که ممکنه، اگه بجنگی حتی وقتی شکستم خوردی دیگه افسوس چیزی رو نمی خوری، وجدانت راحته که همه تلاشتو کردی و نشد...


ولی یه جور "عدم قطعیت" تو این قضیه موج میزنه ! شاید بستگی به آدمت داشته باشه ؟ شاید هر کسی ارزش جنگیدن نداشته باشه یا شاید هر کسی ارزش انتظار کشیدن هم نداشته باشه، یا اصلا یه وقتی مجبور شی واسه بدست آوردن کسی، بزاری بره... نمی دونم !

نظر شماها چیه  ؟


پ . ن 1 : نمی دونم چند نفر اینجا فیلم Indecent Proposal رو دیدن ؟ کلی میشه درباره خود این فیلم حرف زد، به نظرتون همه چی فروشیه ؟(حتی احساسات) و اینکه آیا فرقی بین عشق و س.ک.س هست ؟ (مثل دیالوگی که دایانا به همسرش میگه : "فقط س.ک.س بود ، عشق نبود ، قلب نبود")


پ.ن 2 : یه چیزی اضافه کنم،خواهشا اگه نظر میدین ،ضمن ارزش دادن به عشق و همه ی احساساتی که واسش ارزش قائلیم از واقعیت خودمون ، جامعه مون و آدماش دور نشین... همه اینا رو لحاظ کنین، جوری باشه حرفامون خیلی از جامعه ای که توشیم فاصله نداشته باشه، شاید این پست چند روزی اینجا بمونه ،پس خواهشا خودتون کامنت دونی رو بگردونین و منم باهاتون بحث می کنم تا بالاخره به یه نتیجه ای برسیم


پ . ن 3 : اینم یکی از دیالوگ هایی ست از فیلم که من خیلی دوست دارم


Did I  ever tell  you I love you ?
- no
- I do
- still ?
- Always

حیات خلوت روحت کجاست ؟

نامت را در هیچ یک از شعرهایم

نمی نویسم

از تو

با هیچ کس

حتی در لفافه

حرف نمی زنم

در جمع ، با تو چون غریبه سخن می گویم

از رسوایی می ترسم

پنهانی به دیدارم بیا

همچنان پذیرای تو خواهم بود

در حیات خلوت روحم

که مخصوص ملاقات های خصوصی است


(حافظ موسوی)

یک یادداشت بلند

نوشته هام زیادی کوتاه ان ؟ نه ؟  امروز می خوام یه یادداشت بلند ( نه زیاد بلند ! بلکه بلند تر از قبلی ها ) بنویسم...تصمیم گرفتم  هر چیزی که الان دارم بهش فکر می کنم رو بنویسم

صبح با یه ذهن کاملا فوتبالی از خواب بیدار شدم ! امشب شب هول ناکیه ... بعد حذف ایران از جام جهانی و اولین حسرت من برای جام جهانی  امشب می تونه تعداد این حسرت ها به عدد 3 برسه ! آره 3 ! آرژانتین و پرتقال امشب در یک قدمی حذف از جام جهانی اند و این یعنی انتهای حسرت... نبودن مسی و توز و رونالدو با  بازی های فانتزی شون خیلی دردآوره... تصور کنین ! کردین ؟ اوه یادم نبود... فکر  کنم مشتری های اینجا زیاد اهل فوتبال نباشن  ولی خب فوتبال واسه من یه چیز دیگه ست ، با تمام علاقه دیوانه واری که به کتاب و فیلم دارم ولی شدیدا معتقدم هیچ پدیده ای به اندازه فوتبال نمی تونه وجه دراماتیک داشته باشه و آنی ترین و شدید ترین احساسات رو تو یه لحظه به آدم منتقل کنه... وقتی با یه نگاه دیگه به فوتبال بنگرید می بینید چیزی فراتر از یک بازی ساده ست...حالا اگه احیانا کسی  اهل فوتبال بود تو کامنتش بگه

خب ! دیگه به چی فکر می کنم ... اینجا یه کم بحث سیاسی میشه و من مجبورم یا فکرمو سانسور کنم یا بیخیال شم ... ولی نوشتن با سانسور بهتر از ننوشتنه... صبح تو روزنامه ها خوندم دفتر کروبی پلمپ شده ، یکی از اقلامی که الان تو سفره ی قاطی پاتی مغزمه همینه... تو دلم شجاعت و آزادگی کروبی رو تحسین می کنم... وایسین نرین پاراگراف بعدی هنوز یه تکیه اش مونده ! اقایان حجاریان و عطریان فر و شریعتی در میزگردی ! ترتیب اصلاح طلبان را دادند ! و قرار است به زودی این میزگرد را ببینیم... یاد روزایی هستم که عطریان فر رئیس شورای سیاست گذاری روزنامه شرق بود و من عاشق شرق بودم(جوری که هنوزم اکثر شماره های شرق رو آرشیو شده نگه داشتم) یاد سال 76 که تازه یه چیزایی حالیم شده بود و "صبح امروز" به مدیر مسئولی حجاریان روزنامه ای بود که هر روز به همراه خرداد و نشاط می خریدم و ... بیشتر از این حوصله ی ورود به جزئیات ! رو ندارم فقط بگم حس خیلی بدیه


باید اعلام کنم از نوشتن همه چیزایی که تو ذهنم بود پشیمون شدم ! آخه خودتون رو بزارین جای من ، میشه آدم هر چی تو ذهنشه رو بگه ! خدایی میشه ؟ یه سری افکار هستن که خطرناک ان... یه سری هستن غیر قابل پخش... یه سری خصوصی ان ... یه سری اصلا به زبون نمیان ... 


چه جسارتی ! من یه مطلب نوشتم توش خبری از ادبیات نبود ! خیلی خب ببخشید ! اینم یه شعر :


هر شب باز می گردم

پیغام ها را زیر و رو می کنم

که هیچ کدام از تو نیست

و منشی تلفنی

در آرزوی شنیدن صدای تو

پیر پیر شده است


(حمید رضا شکار سری)


پ. ن : یه بحثی تو کامنتا شد گفتم اینجا هم اضافه اش کن :

اگه بخواین فقط یکی از  فکراتون رو پنهان کنین اون فکر کدومه ؟ (توضیحات تو کامنت دونی هست)


یادداشت های نقطه صفر (۲)

امیدوارم دنیا آنقدر تاریک نشود که برای دیدن رویای خصوصی نیز به ف ی ل ت ر شکن محتاج باشیم


پ . ن : جمله ای مصاحبه سید علی صالحی درباره سفر شفیعی کدکنی


-----------------------------------------------------------------------


اگر آدمی زمانی می خواهد کسی شود ، باید حرمت سایه اش را هم نگه دارد


(نیچه)

کدام سخت تر است ؟

بیدار کردن کسی که خواب است یا بیدار کردن کسی که خواب می بیند بیدار است ؟


پ . ن : با تشکر از آقای کی یر کگارد

بازی تمام شد... تو را در بازی کشتند...

گلوله ای

که من را

کشت...

.

.

.

می خندید


پ. ن : تیتر عنوان و شعر هر دو از : شمس لنگرودی

از کجای این شب بگریزم...

شب  را

با

طلوع ستاره ها

جشن می گرفتیم

چه می دانستیم

ستاره هر بامداد

غروب می کند

Dreamers

بر شنزار سینه ات
خسته  خم می شوم
این کودک
از زمان تولد

 نخوابیده


پ. ن  ۱ :  از نزار قبانی بزرگ

پ . ن ۲ : بنده ایشان را بزرگترین شاعر عاشقانه سرا می دانم و حیف که تنها ۱۰ درصد آثارش ترجمه شده

مرثیه ای بر یک رویا

بازی می کردیم

قرعه به نام تو افتاد

تو چشم گذاشتی

و من

 قایم شدم

نه

 گم شدم !


بوسه مگر چیست ؟ فشار دو لب

بوسه های کوچیک و یواشکی

یا

بوسه های بزرگ و آبدار ؟


پ.ن ۱ : گزینه سوم : بسته به لحظه و مکان هر کدام لذت خودش را دارد

پ.ن ۲ :گزینه چهارم : چه فرقی داره بابا ! ماچ ماچه دیگه... این سوسول بازیا چیه 


پ.ن ۳ : میان‌ِ ما بیست‌ سال‌ فاصله‌ است‌
            اما چندان‌ که‌ لَبانت‌ بَر لَبانَم‌ آرام‌ می‌گیرد
            سال‌ها فرو می‌ریزند
            و شیشه‌ی‌ عُمر
            در هَم‌ می‌شکند !  (نزار قبانی)

ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت ...

مگه چند بار به دنیا میایم که این همه می میریم ؟

اشتباه نکن !

نه عشق نوشتی ست

نه

عدالت خواندنی ست

به بار ننشستیم !

ما دو هسته بودیم که هیچ وقت کاشته نشدیم !

مریض شدی و فهمیدم، مردم و نفهمیدی...


  - تا کی منتظرت باشم؟

  - تا هر وقت دوست داشتی!

عشق وقتی به زخم برسد سکوت می شود

The more you love , the harder you fight

روزها می گذرند

بادها دلتنگ‌اند، دست‌ها بیهوده، چشم‌ها بیرنگ‌اند. شهرها می‌لرزند، برگ‌ها می‌سوزند، یادها می‌گندند...

یادداشت های نقطه صفر (۱)

بعضی‌ها دوست ندارن چشمشمون رو باز کنن و یه واقعیت‌هایی رو ببینن که دور و برشونه. آخه می‌ترسن اگه ببینن، مجبور بشن که بفهمن. بدتر از این دو تا هم اینه که نمی‌خوان حتی اگه هم فهمیدن، بپذیرن! برا همین ترجیح می‌دن که نبینن!

************************************************
این آمیزش های عاشقانه اند که به شیرینی رویاها هستند

یا رویاهامان به شیرینی آمیزش های عاشقانه ست ؟

************************************************

بعضی وقتا، یکی، یه چیز خیلی کوچیکی می‌گه که دقیقا اون جا کوچیکه‌ی خالیِ تو قلبت رو پر می‌کنه.

پرتگاه (داستانی کوتاه از رضاقاسمی)

ایستادم. لبه‌ی هر چیز بُرنده. لبه ی هر چیز باز به پرتگاهی پُر از چیزهای بُرنده. ایستادم. هر چیز بُرنده ایستاده. از خود خم شدم. ایستادم روی بریدگی های خویش. ایستادم روی پرتگاه های خویش. و تکیه دادم بیرحمانه به برندگی های خویش. آفتاب نبود؛ نه ستاره نه ماه. شبنم های تاریک روی تیغِ برگ ها. آنجا زنی بود. آنجا زنی با گریه های خویش تاریکی را می برید. آنجا گریه ای خیانت می کرد. آنجا کسی تف می کرد. با تمام بریدگی هایم کسی مرا تف می کرد. آنجا دامنی افتاده روی تاریکی. آنجا پدری تف می کند به زندگی خویش. آنجا راه می بریدم به تاریکی. کسی تاریکی را قطعه قطعه می کرد. کسی به تاریکی من تف می کرد. کسی مرا تف کرد به انتهای تاریکی. دامنت را بپوش. با بریدگی هایم برهنه ترم. بر لبه ی پرتگاه تاریک ترم. با هر چیز تیز، با لبه ی برنده ی هر چیز تیز راه می بُرم به تاریکی. دامنت را بپوش. قیمت هر چیز در تاریکی ارزانتر. صدایم نکن. بگذار بترسم. بر لبه ی این همه بریدگی تنهاتر. قیمت ترس در  انتهای تاریکی است. دامنت را بپوش. در روز برهنه تری تا به تاریکی. تو با دشنه زاده شدی، من با بریدگی. تمام شیشه های شکسته، تمام شیشه های نوک تیز راه می زنند بر من. آنجا کسی گریه می کند. دامنش را می پوشد و گریه می کند. مردی کنار شلوارش ایستاده. ترس روی لبه ی چاقو ایستاده. تاریکی از زیپ شلوار بالا می رود. من از پرتگاه پایین می روم. من از شیشه های لب تیز پایین می روم . آنجا کسی می خندد. دامن از خنده بالا می رود. زیپ از خنده بالا می رود.


تاریکی پرت می شود.
ته پرتگاه پر از  بریدگی های تهِ هر چیز.
صدایم را نمی شنوید.

این روزها را شعر کن...

لبان ات کتاب اند
که با یک بوسه
خوانده می شود .

--------------------

تن تو کتابخانه ای است
که من گاه به گاه
به آن مراجعه می کنم .

------------------------

بستر
کتاب لذت است
گشوده برای دو خواننده .

------------------------------

هماغوشی ما
کتابی است بسته
که خود را می نویسد .


شعر: جمال جمعه شاعر ، مترجم وپژوهش گر عراقی
ترجمه: حمزه کوتی

تنهایی - هوشنگ ابتهاج

چه شبها رفت و آغوشم تهی ماند
شبی گفتی به آغوش تو آیم

عکس 4 * 3 ...

بوسه
دوربین عشق است
باغچه پنهانی قلب را
نظاره می کند!

حواست هست ؟

وقتی حواست هست... فقط زیبایی


وقتی حواست نیست... زیباترینی


حالا... حواست هست؟


پ. ن : نمی دونم کی اینو گفته ولی خیلی قشنگه

شامگاه اردیبهشت 88

وقتی درد را به رگ های خشکیده ام

تزریق کردی

چه ساده بودم

که

خیال کردم

خونی تازه وارد رگ هایم شده ! 


شعری از فرشته ساری

در زورق یـادت

مـسافـری بی پــیکرم

جـا مـانـده ام

در بـرزخ خـاطـرات.

در آب دریاچه فرو شو

و مرا

در آتش خاموشت

شست و شو ده

شعری از کتایون آموزگار

برای خورشید

شعری

خواندم

رفت پشت ابر

گریست...

من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم
تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم