بعضیها دوست ندارن چشمشمون رو باز کنن و یه واقعیتهایی رو ببینن که دور و برشونه. آخه میترسن اگه ببینن، مجبور بشن که بفهمن. بدتر از این دو تا هم اینه که نمیخوان حتی اگه هم فهمیدن، بپذیرن! برا همین ترجیح میدن که نبینن!
************************************************ این آمیزش های عاشقانه اند که به شیرینی رویاها هستند
یا رویاهامان به شیرینی آمیزش های عاشقانه ست ؟
************************************************
بعضی وقتا، یکی، یه چیز خیلی کوچیکی میگه که دقیقا اون جا کوچیکهی خالیِ تو قلبت رو پر میکنه.
بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم که دارم یاد میگیرم زبان با ادب ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هر نفس یک دم نگاهی کن عقبها را... (نجمه زارع)
............................ اگر نگاه میکرد میفهمید اگر میفهمید ... نمیدونم...
این آخری رو دوستتر داشتم.
دانستن درد دارد.دردی که ما به اندازه ی آگاهی خود می کشیم
***
هر دواش می شود.منتها اولی قشنگ تر است
***
جای کوچک ولی کوچک که نمی ماند
جا باز می کند برای خودش
ماندگار می شود
واسه همشون دوست دارم بگم:
بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر نفس یک دم نگاهی کن عقبها را...
(نجمه زارع)
............................
اگر نگاه میکرد میفهمید
اگر میفهمید ...
نمیدونم...
جمله شریعتی رو میخواستم بنویسم .. گفتم حتما شنیدی .
ــــ
مثه کبک کلشون رو کردن زیر کبک مهندس !
ــــ
رویاهایمان به شیرینی آمیزشهای عاشقانهست ..
که هیچ کدام هم ، هیچ وقت ، به واقعیت نپیوست !
ـــــ
حتی یه ذره هم از اون جا کوچیکه میزنه بیرون !