ای که گفتی انتظار از مرگ جان فرساتر است
کاش می مردم ولیکن انتظاری داشتم
------------------------------------------
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود
(افشین یداالهی)
-----------------------------------------------
تو را می بویند و می بوسند
اما در ذهن خود برایت طناب دار می بافند
----------------------------------------------
خاطره شکلی از دیوار است
و
فراموشی شکلی از آزادی
چی شده شیزو جان...اینا رو چرا نوشتی ؟ چرا اینقدر به هم ربط ندارند؟
ولی
با این آحریه خیلی موافقم : (فراموشی شکلی از آزادی)
کلا این عنوان (یادداشت های نقطه صفر ) مال وقتایی ست که یه سری حرف بی ربط به هم دارم... یه روزایی میشه که زندگی مطابق میل آدم نمیره جلو دیگه ... درست میگی اینا هیچ ربطی به هم ندارن مثل خیلی چیزا و اتفاقای دیگه زندگی که به هم ربط ندارن
شعر افشین یداالهی خیلی خوجگل بود
افشین یداللهی یه موقع هایی بدجور حال میده
واسه اولی:چه میخوکوب کننده بود واسه من..........آدم بی انتظارو بی آرزو.....خواهد مرد.........
انتظار کی به پایان می رسی؟ اما نمی دانم وقتی به پایان رسیدی چگونه زندگی کنم !
هومممممممممممممم
مرسی شیزو جان چسبید مثل یه لیوان آب پرتغال!
وقتی که من عاشق شدم ،
شیطان به نامم سجده کرد ،
آدم زمینیتر شد و
عالم به آدم سجده کرد ..
من بودم و چشمان تو ،
نه آتشی و نه گِلی ،
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی ..