لبان ات کتاب اند
که با یک بوسه
خوانده می شود .
--------------------
تن تو کتابخانه ای است
که من گاه به گاه
به آن مراجعه می کنم .
------------------------
بستر
کتاب لذت است
گشوده برای دو خواننده .
------------------------------
هماغوشی ما
کتابی است بسته
که خود را می نویسد .
شعر: جمال جمعه شاعر ، مترجم وپژوهش گر عراقی
ترجمه: حمزه کوتی
وقتی حواست هست... فقط زیبایی
وقتی حواست نیست... زیباترینی
حالا... حواست هست؟
پ. ن : نمی دونم کی اینو گفته ولی خیلی قشنگه
وقتی درد را به رگ های خشکیده ام
تزریق کردی
چه ساده بودم
که
خیال کردم
خونی تازه وارد رگ هایم شده !
هَر دو گمان دارَند که حسّی آنی
آنان را به یکدیگر پیوند دادهاست !
این گمان زیباست ،
اما تردید زیباتَر است !
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک...
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...
پسر شماره ۱ با دختر شماره ۱ دوست میشه
پسر شماره ۲ با دختر شماره ۲ دوست میشه
پسر شماره۳ با دختر شماره ۳ دوست میشه
پسر شماره ۱ با دختر شماره ۳ ازدواج میکنه
پسر شماره ۲ با دختر شماره ۱ ازدواج میکنه
پسر شماره ۳ با دختر شماره ۲ ازدواج میکنه
چرا پسرا جای ازدواج با دوست دختر خودشون با دوست دختر یه پسر دیگه ازدواج می کنند؟
در دستم
و
حسرت فشردن لبانت
تمام چیزی ست که از تو در من به جا مانده
دستانم را به سینه می فشارم
گویی در آغوشم کشیده ای
..........................
رویا تمام می شود و کابوس آغاز
.................................
دنیا به ایستگاه آخر رسیده
باید پیاده شویم،
ولی چرا منهمچو تفاله ای دور ریخته می شوم ؟
در هیچ کدام از این چهارخانه های روبه رو
تکه پاره هایت را پیدا نمی کنم
نا امید
با
ش ی ش ه ا ی شکسته
رگم را می زنم
من یک جور زندگی می خواستم
تو یک جور
نتونستیم کیک مشترکی داشته باشیم
خودمان را خوردیم
در راستای ابهام زدایی از اسم شیزو ،لازم به توضیح ست اینجانب مبتلا به شیزوفرنی نبوده و شیزو در اینجا به معنای دیگرش یعنی "سرخوش" می باشد.البته بنده گه گاهی دچار توهم می شوم که این ربطی به شیزوفرنی ندارد چون همه ی ماها بدجور اسیر توهمات خویشیم
هر بار که میبینمش، با خود فکر میکنم؛
وای، چه خوب است که او
شوهر من نیست.